جدول جو
جدول جو

معنی رغبت آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

رغبت آوردن(تَ کَ ب بُ کَدَ)
رغبت کردن. رغبت نمودن. تمایل یافتن. (یادداشت مؤلف) :
تا خاک را خدای بدین دستهای خویش
ایدون کند که خلق بر او رغبت آورند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رغبت کردن
تصویر رغبت کردن
رغبت داشتن، میل داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست آوردن
تصویر راست آوردن
راست کردن، درست کردن، رو به راه کردن، سر و سامان دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَصْ کَ دَ)
یا رحمت آوردن بر کسی. ببخشودن. (کشاف زمخشری). رحمت آمدن. (فرهنگ فارسی معین). رحم کردن. ترحم کردن. رقت نمودن. دلسوزی نمودن. شفقت ورزیدن:
همی رحمت آرد به تو بر دلم
نخواهم که جانت ز تن بگسلم.
فردوسی.
از ایشان بکشتند چندین سپاه
کجا رحمت آورد گشتاسب شاه.
فردوسی.
خداوند سلطان فرموده بود تا ترا و پسرت را هزار عقابین بزنند، من بر تو رحمت آوردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467).
ز بس کز دیدگانم اشک بارد
به من بر سنگ و آهن رحمت آرد.
نظامی.
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.
مولوی.
... تشنه به چاهی برسید، قومی بر او گرد آمده هر شربتی به پشیزی همی آشامیدند و جوان را پشیزی نبود، طلب کرد و بیچارگی نمود، رحمت نیاوردند. (گلستان). یکی از وزرا بر زیردستان رحمت آوردی. (گلستان).
عجب گر تو رحمت نیاری بر او
که بگریست دشمن به زاری بر او.
(بوستان).
ای مدعی گر آنچه مرا شد ترا شود
بر حال من ببخشی و رحمت بیاوری.
سعدی.
و رجوع به رحمت آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ تَ)
راست کردن. درست کردن. درست آوردن. بسر و سامان رساندن. بصلاح رسانیدن. مقابل ناراست آوردن: گفت یک معالجت دیگر مانده است به اقبال امیرالمؤمنین بکنم اگرچه مخاطره است اما باشد که باری تعالی راست آرد. (چهارمقاله). خدا کار ترا راست آرد، سر و سامان دهد، بر مراد دارد، متناسب آوردن. جور آوردن. زیبای قد ساختن:
شاعر آن درزی است دانا کو باندام کریم
راست آرد کسوت مدحت بمقراض کلام.
سوزنی.
تمشیت، راست آوردن کارها
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
کیپانیدن و مایل شدن. (ناظم الاطباء). تنافس. (ترجمان القرآن) (دهار) (مصادر اللغۀ زوزنی). اراده کردن. رغبت داشتن. راغب شدن. مایل گردیدن. (یادداشت مؤلف) :
شتاب را چو کند پیر در ورع رغبت
درنگ را چو کند بر گنه جوان اصرار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
گر به پنداندر رغبت کنی ای خواجه
پندنامه است ترا دفتر اشعارش.
ناصرخسرو.
گرهمی اندر دین رغبت کنی
دور کن از دوش جهان پوستین.
ناصرخسرو.
در طعامی چرا کنی رغبت
که اگر زآن خوری تو بگزاید
هر که رغبت کند درین معنی
دل بباید که پاک بزداید.
ناصرخسرو.
چه بایدت رغبت بشیره کنی
که چون شیر گشته ست بر سرت قیر.
ناصرخسرو.
دیده بانش اگر رغبت کردی بوسه بر لب زهره زدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257).
من از بهر صلاح دولت خویش
نیارم رغبتی کردن بدو بیش.
نظامی.
هر که را خاطر به روی دوست رغبت می کند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست.
سعدی.
نکردند رغبت هنرپروران
به شادی خویش از غم دیگران.
سعدی.
ملک بار دیگر به دیدن او رغبت کرد. (گلستان). دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده. (گلستان).
خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من.
سعدی.
عجب که رغبت دیدار دوستان کردی
قدم به کلبۀ ما رنجه ناگهان کردی.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
حال تأثر دست دادن. متأثرشدن. سوختن دل به کسی یا حیوانی: بسبب قرابت نسبت و اتشاج لحمت برطایع و خلع او رقت آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 280). جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند و ایشان را نظری بر مجلس او افتاد و برحالت وی رقت آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289)
لغت نامه دهخدا
بخشودن گذشتن گذشت کردن رحمت آمدن کسی را بر دیگری شفقت ورزیدن وی بر او، بخشودن وی او را عفو کردن وی او را، آمدن باران نزول باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغبت کردن
تصویر رغبت کردن
یازیدن رغبت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار